میخواهم شما را با دو کودک آشنا کنم؛ کودکی که وقتی به دنیا میآید و چشم که باز میکند چهره پر مهر مادر را میبیند و دنیایی پر از رنگ. رنگها با او حرف میزنند. از دیدن شکلها میآموزد. مفهوم بعد و مسافت ، بزرگی و کوچکی را در مییابد. آسمان و خورشید ، شب و ستاره را میبیند. چشمانش دریچهای میشوند به روی آگاهی ، دانش و زندگی همراه با سازگاری. پدر و مادر هر روز از دیدن طراوت کودکشان در پوست نمیگنجند ، مدام در تلاشند که با اسباب بازیهای رنگارنگ حس دیدن و آموختن را در او تقویت کنند؛ و کودکی دیگر که چشم که باز میکند جز هیچ نمیبیند. تصور میکند دنیا همین است که او میفهمد. دستانش را به اطراف میکشد تا چیزی را لمس کند اما چیزی نمییابد. والدینش در بهتی عظیم فرو رفتهاند ، غم داشتن کودکی نابینا آنها را چنان در خود فرو برده که توانی برای یاری او در خود نمییابند. مقاومتر هم که باشند و بخواهند برای او کاری کنند در این شهر بزرگ هیچ نمییابند. اوقات فراغت برای این کودکان معنا نشده است. این کودکان وا نهاده شدهاند.سه سال میگذرد؛ کودک اول ، به دانشمندی کوچک تبدیل میشود و دومی « دانشمندی کوچک » را در خود محبوس دارد. این دانشمند نیز میتوانست آزاد باشد و از او دکتر خزائلی بسازد اگر و تنها اگر... مهم نیست چگونه و کجا اعظم ترابی به فکر این کودکان افتاد و مهم نیست که او یک ایرانی مقیم لندن است. مهم این است که امروز یک ایرانی تمام قد ایستاده تا برای این کودکان کاری کند. قلب او با نالههای مادران این کودکان به درد میآید و همتش هر روز افزون و افزون تر میشود امروز از همه جای ایران با او تماس میگیرند از قشم ، بوشهر ، شیراز و تهران. آری تهران. میگوید: « در لندن اتفاقی گذرم به مدرسه نابینایان افتاد از دیدن تلاشهایی که برای آموزش کودکان نابینا صورت میگرفت به شوق آمدم. نتوانستم محرومیت کودکان هموطنم را تاب بیاورم. تصمیم گرفتم در شهری دور افتاده مرکزی برای این کودکان ایجاد کنم. مرودشتفارس شهر رویایی من شد. اکنون مدتی است مرکز کودکان و نوجوانان نابینا را در مرودشت راهانداخته ام همه امکانات آن را از خارج با خود آوردهام ، خود آنها را تهیه و به کار انداختهام. کودکان هر روز به آن مرکز میآیند و آموزشهایی که همسن و سالهایشان ، سالها پیش گذراندهاند را میآموزند حتی جوانان بیست و چند ساله هم به ما سر میزنند. در لندن اتفاقی گذرم به مدرسه نابینایان افتاد از دیدن تلاشهایی که برای آموزش کودکان نابینا صورت میگرفت به شوق آمدم. نتوانستم محرومیت کودکان هموطنم را تاب بیاورم. تصمیم گرفتم در شهری دور افتاده مرکزی برای این کودکان ایجاد کنم. مرودشت فارس شهر رویایی من شد. اکنون مدتی است مرکز کودکان و نوجوانان نابینا را در مرودشت راهانداخته ام همه امکانات آن را از خارج با خود آوردهام ، خود آنها را تهیه و به کار انداختهام. کودکان هر روز به آن مرکز میآیند و آموزشهایی که همسن و سالهایشان ، سالها پیش گذراندهاند را میآموزند حتی جوانان بیست و چند ساله هم به ما سر میزنند. آنها هم در این مرکز چیزی برای آموختن مییابند. آن روزها فکر میکردم تهران نباید با چنین مشکلاتی دست به گریبان باشد بالاخره پایتخت است و حتماً این کودکان در آنجا رنج کمتری میبرند اما طولی نکشید که فهمیدم اشتباه میکنم ، تهران هم این کودکان را ندیده است. تصمیم گرفتم مرکز دوم را در تهران راه بیندازم هر چه نباشد کودکان بیشتری خواهند توانست از خدمات آن بهره ببرند این بود که به دنبال اسپانسری گشتم که لااقل مکانی مناسب را در اختیارمان بگذارد. منطقه 12 شاید برای نابینایان ، پر ترددترین منطقه شهر بود چون در خیابان ظهیرالاسلام هم مدرسه نابینایان بود و هم بزرگترین کتابخانه نابینایان. شهرداری هم این مکان را در اختیارمان گذاشت و دیگر من ماندم و همت عالی. هر چه توانستم و دیگر دوستان توانستند در اینجا به نمایش گذاشتیم. » و حالا آکادمی کودک نابینا که در روز جهانی نابینایان امسال گشایش یافت ، دو اتاق دارد در طبقه زیرین سرای محله بهارستان. ترابی میگوید: در اینجا هیچ چیز بیهوده قرار نگرفته. از خطوط و برجستگیهای کفپوش تا... هر چه حس لامسه کودک را تحریک میکند و درک محیط را برایش راحت تر میسازد در اینجا قرار دارد ، از درختی با تنه و شاخههای برجسته و برگهایی با جنس متفاوت روی دیوار تا کلیدهای پیانو روی زمین. از نقش برجسته حروف بینایی و معادل بریل آنها تا یک مانیتور LED بزرگ ساخت وطنی که حروف بینایی را در مقیاس بزرگ و با تضاد رنگ نمایش میداد. از کتابهای بریل با کیفیت بسیار خوب که هدیه کتابخانهای در انگلیس بود تا مدل حیوانات مختلف که برای لمس کردن کودکان آماده شده بودند و همزمان با لمس صدا ، کودک را متوجه میکرد چه حیوانی در دست دارد. از جنسهای مختلف پارچه که برای لمس کردن و آموختن آماده شده بودند تا... او میگوید: « این امکاناتی بود که من در لندن با آن آشنا شدم حتماً در ایران هم میتوان چیزهای دیگری پیدا کرد و به این مجموعه افزود. بعلاوه وقتی والدین دور هم جمع شوند همفکری آنها امکانات دیگری را هم به مجموعه میافزاید. » اتاق دیگر این مجموعه اما اتاقی تاریک بود که در آن کودکی که بهره کمی از بینایی داشت براحتی میتوانست با آسمان شب آشنا شود نقش ستارگان مختلف از ستاره شمال تا دب اکبر و... و مدلی از سیر حرکت ماه و کامل شدن هلال آن. شهردار منطقه 12 اما میگفت اگر استقبال از این مرکز زیاد باشد ما توجیهی برای گسترش آن خواهیم یافت و معاون اجتماعی او میگفت؛ تجربه نشان داده کارهایی که توسط مردم مدیریت شود ماندگارتر خواهند بود. شهرداری منطقه ، تمام تلاش خود را برای آماده کردن مکان به خرج داده است اما پله ها ، کودکان نابینایی را که بار معلولیت حرکتی را هم بر دوش میکشند ، از رسیدن به خانه خود باز میدارند. آنان باید منتظر بمانند شاید روزی این مرکز با قولی که شهردار داده بزرگتر شود و از زیرزمین به روی زمین بیاید تا آنها هم بتوانند از آن استفاده کنند. ترابی اما خود را مخاطب این کودکان و آنهایی که در شهرستانها زندگی میکنند میداند و از همشهریان دیگر ، خیرین مدرسه ساز و سلامت میخواهد در کنار کارهایی که میکنند گوشه چشمی هم به این کودکان داشته باشند و این را بدانند که انسانهای بزرگی در پشت این چهرههای کوچک و معصوم قرار دارند؛ انسانهایی مانند دکتر خزائلی که یکی از مفاخر نابینای ایرانی است تنها اگر توجهی به آنها شود. ترابی میگوید خدمات ما هر روز با کمک خیرین بیشتر میشود روانشناسانی برای مشاوره دادن به والدین آمدهاند موسیقیدانانی آمدهاند تا از آنها نوازندههای بزرگی بسازند اما دریغ که هر چه تلاش میکنیم نیاز آن قدر زیاد است که از پس آن بر نمیآییم حتی پیانویی نیست که کودکی را پشت آن بنشانیم. « اعظم بانو » آرزو میکند روزی در هر شهری که مکانی در اختیارش قرار گیرد کار را شروع کند. به یاری همشهریانی که به حمایت آنها ایمان دارد. منبع :روزنامه ایران ------ ...
آغاز پادشاهی لطفعلیخان زند ... parseed.ir 10/05/1789 تاریخ لطفعلیخان زند (زادهٔ ۱۱۴۸ – درگذشته ۱۱۷۳ شمسی) یا لطفعلیشاه زند نهمین و آخرین فرمانروای زند بود که در میان سالهای ۱۱۶۸ تا ۱۱۷۳ خورشیدی به مدت شش سا...ادامه مطلب»